سلام

امروز میخوام یه کار ، یه پروژه و یه بنای تاریخی ماندگار رو با هم شروع کنیم ، روی کلمه ی " باهم " تاکید می کنم ، بــــــــــــــا هـــــــــــم ! ، من ، تو ، خدا ، و دیگر هیچ !

میخوام یه داستان بگم ! ، وقت داری ؟

اگه حوصله یا وقت نداری و یا کسلی و خسته ،  متن منو نخون !

من با کلی انرژی ، با اشک ، با کلی امید و حس خوب و با کلی نور در دلم و رویا در سرم ، دارم این متنو مینویسم پس کسی حق نداره اونو با کسالت بخونه ! یه نفس عمیق بکش و به بی نهایت احترامی که برات قائلم ، احترام بذار و با کمی (فقط کمی ) انرژی چند لحظه با من باش .

داستان اینطور شروع میشه که من میخواستم کنکور بدم . . .

/**/

من و بقیه اعضای خانواده به خواست خودشون و به اقتضای زمان همزمان درس می خوندیم و کار هم می کردیم ، کار ما از این کار الکیها نبود ! کار مردونه بود ! اونایی که مردونه کار کردن میدونن مردونه کار کردن و درس خوندن یعنی چی . . .

خلاصه من جوری برنامه ریزی کرده بودم که به هر دو وجه زندگیم برسم ، تو همه ی درس هام هم عاشق ریاضی بودم ، ریاضی رو عاشقانه دوست داشتم خیلی فراتر از اون چیزی که بتونی تصور کنی ! میدونی چرا ؟ چون وقتی غصه های عالم به سمت من حمله می کردن ، وقتی بچه های مستاجر و باقی بچه ها تو حیاط کوچیک خونه ما شروع میکردن به شلوغ کردن و خرابکاری و ترکوندن خونه ! ، وقتی که احساس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم و اصلا زندگی کردن حق من نیست و دانشگاه مال از ما بهترون و شاگرد اول هاست ! ، و بیشتر زمانیکه تو سربازی غربت به روح  و روانم حمله میکرد و ندیدن خانواده و دوری از اونا و دلتنگی و . . . گلومو میگرفت و میخواست خفه ام کنه ، ریاضی مثل یه رفیق مثل یه سنگ صبور میچسبید به دستم و تا یه مساله از مسائل زندگی اونو حل نمی کردم دست از سرم بر نمیداشت ، جوری که وقتی دوستام منو حین ریاضی خوندن میدیدن حسودیشون می شد که من و ریاضی اینگونه عاشقانه به هم عشق می ورزیم و اونو وصل میکردن به نبوغ و استعداد خدادادی و میگفتن خوب خوش به حالت خدا به تو حس و نبوغ و استعداد ریاضی داده و به ما نداده و اینطوری خودشون رو از تحلیل بیشتر این عاشقی خلاص میکردن !

به قول شاعر  " هرکسی از ظن خود شد یار من   /    از درون من نجست اسرار من "

هیچگاه هیچکدوم از دوستان گذری! من، از این عاشقی شکی به درد نهان دل من نبردن و هرکسی با ظن و تصور خودش ، بود و گذشت و رفت .

این بود تا اینکه من کنکوری شدم و شروع کردم به تراکتور وار خوندن !

کار و درس ، من باید تو هر دو خودمو ثابت می کردم ، نه به دیگران بلکه به خودم ، دیگران از نظر من گذرا هستن، چیزی که همیشه با منه خود خودمه ! .

 راستی تا یادم نرفته یه چیزی رو هم بگم و کمی از خودم افتخار در کنم :) من فارغ التحصیل مرکز سمپاد (سازمان ملی پرورش استعداد درخشان) (همون تیزهوشان خودمون :)  ) بودم و تو آزمون ورودی دو سری از آزمونهای اون زمان سمپاد تو کشور رتبه 1 و 2 آوردم ، و بازم گلاب به روتون از المپیادی های شیمی و ریاضی هم بودم !!!

مدیونی اگه الان تو دلت گفته باشی عجب خرخونی بودی !!! :)

دست خودم نبود بخدا ! کلی شیطون بودم کلی از درس خوندن در می رفتم زور زورکی فرستادنم المپیاد و سمپاد و از این حرفا :)   گفتن تو بعد از المپیاد خـــــــــــوب! میری سربازی پس بفرما تو، برو المپیاد :) 

بگذریم ،،،،،، آقا بی خیال شو دیگه ! ،،،،،گفتم بگذریم !!! حالا گیر داده به گذشته ما ! :)

گذشتی ؟ !

آره ، من داشتم واسه کنکور آماده می شدم تازه ام از سربازی اومده بودم ، خودت تصور کن حالا بعد از دوسال باید یادم میومد وقتی دونفر باهم غذا میخورن به عربی چی میشه و اگه اینا سه نفر بشن یا بیشتر چی میشه ؟؟؟ :)

به بهمن ماه رسیده بودم و ریاضی رو از همه درسها بیشتر بلد بودم  و برعکس عربی رو . . .

یه کلاس کنکور بود که بچه های محله ما می رفتن اونجا و معلم کلاس یه جزوه سئوال بهشون داده بود و گفته بود همزمان با تدریسش باید اونو حل کنن و هرکی بتونه اونو تموم کنه معلم جزوه یه مرحله بالاتر رو بهشون میده که خیلی از سئوالاش رو تو کنکورهای سالهای پیش دادن !!!

آقا منو میگی کارم شده بود صبح ظهر شب ، سه وعده روز رو مساله ریاضی حل کردن تا به جزوه 2 برسم ، فقط در عوضش بعد از ظهرها با 3 تا از بچه های محل جمع میشدیم تو حیاط یکی از بچه ها و من روش حل ها رو بهشون یاد میدادم و اونا هم سه تایی سعی میکردن به من یکی ، عربی درس بدن :)

این شد که من تصمیم گرفتم از این به بعد مساله ها رو که حل میکنم تمیز بنویسم و کاغذ ها رو دور نریزم و بدم به دوستام ، اونا شده بودن مسئول تغذیه حبیب سیری ناپذیر ! و من شده بودم حلال مسائل ریاضی بچه های محل، و همچنین کسی که وقت یاد گرفتن عربی، معلم باید منفجر می شد تا من بتونم افعل و تفعیل از خودم در کنم :)

این روال تا کنکور ادامه پیدا کرد و من و دوستام تا جزوه 3 ! پیش رفتیم و عربی هم تموم شد و نتیجه شد قبولی همون سال من و دوستانم تو رشته هایی که تو خواب می دیدیمشون :)

 

حالا اصلا چی میخواستم بگم که این داستانو گفتم ؟ اصلا من کی ام ؟ تو کی هستی ؟ من کجام ؟ ! :)

تا حالا شده راه حل مساله ای رو ببینی و بگی ایـــــــــــــــــوللللللللل ، و کلی از خودت کیف در کنی ؟!!! :)

تا حالا شده کلی از حل کردن یه مساله زجر کش شده باشی و بعد دوستت بیاد و با یه راه حل بی نهایت آسان و سریع یه شعبده بازی با اون مساله کنه که فک جنابعالی و اطرافیان زمین رو ملاقات کرده باشه ؟ نگو نه که دروغگو دشمن خداست !

حالا فکر کن که اگه  تو فقط بتونی یک دونه مساله ریاضی رو به روش بی نهایت آسان و سریع حل کنی ، من یک دونه دیگه ، فلانی یکی دیگه و همین طور الی آخر . . .

به نظرت مساله سختی می مونه ؟ اصلا ریاضی میتونه سخت باشه ؟

قدیمیا یه حرف قشنگ میگفتن : همه چیز را همه کس دانند !

حالا اگه من اون یک دونه مساله ای رو که بلدم به تو یاد بدم و تو اون یک دونه مساله ای رو که بلدی به من یاد بدی و دوست من به ما و ما به اون یاد بدیم ، خیلی راحت ریاضی میشه درسی شامل یه گروه از مسائل که به روشهای زیبا و عاشقانه ! بی نهایت آسان و سریع حل میشن .

از همین الان ، همینه همین الان که داری این متن رو میخونی ، تمام قامت و با افتخار دعوتت میکنم و ازت خواهش می کنم تا همون یک دونه ، یا شایدم چندتا ! ، مساله ای رو که بلدی به زیبایی ، جوری که نعره مستانه بقیه و خودت در بیاد ! :) ، حل کنی ، به من و همه ی دنیا یاد بدی و به دنیا بگی حداقل به اندازه یاد دادن یه مساله به آدمها، مدیونته ! 

حس قشنگیه امتحانش کن ، دنیا رو به اندازه عشقی که به بقیه منتقل میکنی عاشق خودت کن و انرژی اونا رو به سمت خودت هدایت کن . یک مساله و نه بیشتر ، شروع کن و به هیچی فکر نکن ، فقط اون یه مساله رو با عاشقانه ترین و پر انرژی ترین حالت ممکن حل کن و به آدمها هدیه کن .

به بهانه های الکی اصلا توجه نکن ! ، مهم نیست که متنت تایپی نیست ، اونو بنویس و بده برات اسکن کنن و فایل اسکن شده ات رو ایمیل کن تا همونجوری تو سایت قرار بگیره.

این هم ایمیل برای فرستادن مسائل حل شده به روش خاصه خاصان عالم ! :

ueqm.bid@gmail.com

فایل ارسالی شما به اسم شما و با عنوان نکته و تست امروز در سایت قرار می گیره .

پس از امروز همه بدونن نکته و تست بچه های سایت easy riazy عاشقانه و خاصه .

میخوام بعد از کنکور ، که انشاء الله تا اون موقع تعداد زیادی نکته و تست و شاید کتاب به اسم افراد مختلف گذاشتیم رو سایت ، یه روز یه جا قرار بذاریم و همه عاشقان و خاصان عالم جمع بشیم اونجا ، یه پارک ، یه رستوران ، نمیدونم یه جا ، جاش فرق نمی کنه ، اما خیلی دوست دارم بدونم تا اون موقع چند نفر میشیم ؟ و خیلی هیجان دارم برای رسیدن اون روز خوب . از الان دلم قنج میره برای اون روز :)

براتون نور و شادی و ایمان و سلامت و ثروت و خدا ، رو آرزو می کنم .

قرار ما هر روز نکته و تست امروز و هر سال بعد از کنکور اونجایی که تو سایت اعلام می کنیم.

خدایا کمک کن . . .

 

/**/ /**/